سلام .....

اولا خواستم به نظر یه دوست اهمیت داده باشم .......

ایشان گفتند زود زود برای دلت بنویس و من هم شروع به نوشتن کردم .....

بگذارید از ایشان به خاطر این لطفشون تشکر بکنم .....

دوما بگم خیلی کم به وبلاگم سر میزنم که باید ببخشید .....

بالاخره دانشجویی و هزار گرفتاری .....

حال هم که رسیدیم به فصل امتحانات .....

امتحانات پایان ترم .....

نمره گرفتن و فرار از مشروط شدن .....

پس بگذارید ازتون کمک بخواهم که چه جوری درس بخونم تا موفق باشم و بعد برم

سر اصل مطلب ......

از جمکران نوشته بودم ....

جایی که شاید همه دلشون می خواهد یه ساعت اونجا باشند....

امروز از خاطرات کربلا براتون میگم......

مرداد رفته بودم کربلا ....

یا بهتر بگم دیار عاشقان .......

جایی که همیشه آرزوشو داشتم و وقتی رفتم باورم نمی شد که شش گوشه رو بغل

کردم .....

جایی که غربت ائمه از اون پیداست.....

جایی که تازه می فهمی امام حسین برای چی جنگید و شهید شد .....

جایی که می عشق رو توش احساس می کنی ......

و در آخر جایی که دیگه دلت نمی خواهد از اونجا برگردی .....

همه تونو دعا کردم .....

همه شمایی که بهم لطف دارید .....

و همین جا از خدا می خواهم که سفر به این دیار رو نصیب و قسمت

همه مون بکنه .....

ببخشید که مجبور شدم از خاطرات شخصی ام از جاهایی که رفتم مطلب بنویسم ....

آخه تا بیام راه بیافتم خیلی زمان لازم دارم .....

شما به بزرگی خودتون ببخشید منو ......

همراهم باشید تا به همراه شما پیش روم ......

تا جایی که حس کنم خدا آنجاست .....

فعلا در پناه خدا .......

ارسال نظرات یادتان نرود....