[ و در خبر ضرار پسر ضمره ضبابى است که چون بر معاویه در آمد و معاویه وى را از امیر المؤمنین ( ع ) پرسید ، گفت : گواهم که او را در حالى دیدم که شب پرده‏هاى خود را افکنده بود ، و او در محراب خویش بر پا ایستاده ، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود مى‏پیچید و چون اندوهگینى مى‏گریست ، و مى‏گفت : ] اى دنیا اى دنیا از من دور شو با خودنمایى فرا راه من آمده‏اى ؟ یا شیفته‏ام شده‏اى ؟ مباد که تو در دل من جاى گیرى . هرگز جز مرا بفریب مرا به تو چه نیازى است ؟ من تو را سه بار طلاق گفته‏ام و بازگشتى در آن نیست . زندگانى‏ات کوتاه است و جاهت ناچیز ، و آرزوى تو داشتن خرد نیز آه از توشه اندک و درازى راه و دورى منزل و سختى در آمدنگاه . [نهج البلاغه]
من تنهایم .... پس بیا با من بمان
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» روزها می گذرد خاطره ها می ماند

روزها از پی هم آمدند و رفتند ....

میلاد حضرت زهرا (س) و روز مادر .... روز زن .....

میلاد حضرت امام علی (ع) .... روز پدر .....

ماه رجب شروع شد و به نیمه هاش هم رسید ....

حالا توی این گذر سریع ایام تو چی کار برای خودت کردی بماند ....

اعمال ماه رجب رو انجام دادی .... لیله الرغایب شب خوبی بود؟.... از خدا آرزوهاتو

خواستی .... برای اعتکاف هم اگه اسم نوشتی .... الان نیستی که بخونی ....

ولی ازت می خوام برای همه دعا کنی .... مگه دل به دل راه نداره ....

من که فکر می کنم از قافله ی دل جا مونده باشم .... اون دلایی که دیشب و

شبهای گذشته اش یا تو مدینه قدم می زدند یا تو نجف ..... تو چطور رفتی یه سر

نجف .... بقیع چه طور .....

من از قافله ها جا مونده ام .....

از همه چیز ....

دستم رو بگیر .....

ای خدای همه چیز .....

خاطره ی شبهایی که گذشت .... شبهایی که دست مادر و پدرتو فشردی و از

صمیم قلب گفتی روزتون مبارک .... همیشه در ذهنت باقی می مونه ....چرا که

میگن ....

روزها می گذرد خاطره ها می ماند

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دهقانی فیروزابادی ( یکشنبه 86/5/7 :: ساعت 10:1 صبح )
<      1   2   3      
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

فاطمه تو آمدی تا دنیا بفهمد تو بهترینی....
[عناوین آرشیوشده]